دیدم دوباره معجزه قرن خویش را
اینها شنیدنیست
شاید اگر کمی بتوان خوبتر نوشت
این معجزات کوچک امروزی شما
بیش از فسانه های گذشته باور نمودنیست
ادامه مطلب
سپنتارسم هواداری ما شیدایی و شوریدگیست. گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا |
دیدم دوباره معجزه قرن خویش را اینها شنیدنیست شاید اگر کمی بتوان خوبتر نوشت این معجزات کوچک امروزی شما بیش از فسانه های گذشته باور نمودنیست
ادامه مطلب
نثار کردن از دریافت کردن شیرین تر است
نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در می دهیم
بلکه به این دلیل که شخص در عمل نثار کردن
زنده بودن خود را احساس می کند ...
![]() شعر کوتاه انگلیسی برگزیده سال 2005 در این پست یک شعر بسیار زیبا و خاص انگلیسی قرار دادیم. این شعر انگلیسی نامزد دریافت جایزه بهترین شعر در سال ۲۰۰۵ شده است. جالب اینجاست که این شعر بسیار زیبا را یک بچه آفریقایی سروده است. When I born, I Black
And you White fella,
هر صبح نشیند آتش خورشید در جانم پس من زنده ام هنوز در قلبم از رسیدن طوفان نشانه ایست احساس میکنم شطی ز عشق و محبت در دشت سینه ام سفر خویش را آغاز کرده است "من زنم تندیس شکیبایی" همانند خار صحرایم که از گرمای تابستان و سرمای زمستان گزندی نیست بر جانم من تا دیر وقتهای سکوت لرزیده ام به تسلای دل غمزده ام بر تمامی جهان می خندم تا راز دراز انزوا را دریابم اوه نه من خود تسلای انزوایم
تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر يارب يارب است
ادامه مطلب عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد‘اگرمن جای او بودم !! ادامه مطلب فاصله ها
در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری
ادامه مطلب از این شب های بی پایان،
ادامه مطلب
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من ای ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من وقت خشم و وقت شهوت مرد کو طالب مردی چنینم کو به کو کمان ابرو
ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |